هزاران چشمه جوشان است در دل که هر یک رسته از سودای عشقست
که بحر وگوهر .در صدف نیز زجان هر یک بدل سودای عشقست
هر آن پنهان و پیدا را دیدی همه از پنهان هم از پیدای عشقست
برون پرده این غوغا از آن است که در پرده ی درون غوغا ی عشقست
هزاران عاشق اندر پای عشقست وعشق افتاده اندر پای عشقست
دلی کز دی واز فردا گذر کرد همه خود دی وهم فردای عشقست
گر او را مست بینی گردی هوشیار که جانش مست از صهبای عشقست
دل را تا نخوانی تنگ خاطر
که او در عرصه ی پهنای عشششششششششششششقست